تجلیات او تکراری که نیست و عارفان هرلحظه عید دارند و اگز لحظه ای او توجه خود را بردارد کار تمام است و دل تو هم گنجایش این را دارد که خدا در آن بگنجد و به هر کجا که مینگری او را مینگری در لباسهای گوناگون ،او سلطان عشق را در دلت قرار می دهد تا از هر چه جز خودش تورا پاک کند .
و توهم که دل را در عاشقی دایمی کردی وهرلحظه بی تابی می کنی تا در دل خانه کند که هر لحطه او رنگ و روی دیگری دارد که هزچند می کوشم از عشق در گذرم اما عشق پیش از من به منزل می شود . آب شدم وکنون آتش خواهم شد وقتی که آب روان تو در رگهایم جاری می شد هیچگاه فکر نمی کردم هوادار آتش گرفتن و سوختن باشم .باشد که این درد بکاهد که دوایش آتش است.