تهران برای ما غریب بود نه از جهت مکان از بابت مجالس خوبان ، بخصوص قبلا درمحله ای بودیم که دسترسی به یک مسجد با صفا برای ما سخت بود واین بر غربتش می افزود تا رسیدیم به باغ فیض ومسجد جامع و امام جماعت آن وقتی همسایه اش شدیم روح ما آرام گرفت مخصوصا باحضور پیرمردی که همیشه صدایش و سخنانش مارا می پروراند . آیت الله شیخ محمود شمس نجف آبادی مارا به یاد خدا و اهل بیت می انداخت چهار سال گذشت تا جمعه گذشته به رحمت خدا رفت ودل مارا سنگین کرد .. بعد خستگی روزانه کاری وفتی پای صحبتش می شدی تسکین می یافتی جنس تاثیرش از حضور وخودش بود ....همین که بود ... اوتفسیر حدیثی بود که می گفت طوری باشید که بعد مرگتان برایتان بگریند ...
ازجان طمع بریدن آسان بود لیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن با ذکر صلوات و فاتحه بر روح ملکوتی اش