بین ارشاد ...توصیه.... استبداد ... که دو موضوع یکی در قلمرو هدایت و دیگری در زمینه تصمیم گیری است ...گاه مرز های باریکی وجود دارد ...اصولا مابرای دیگران باید نقش کنترل کننده و هدایت کنندگی داشته باشیم تاتصمیم گیرندگی ...در اندیشه یا فعل گاه دیگران را از اختیار خودشان خارج می کنیم و به آنها حکم می کنیم در این چارچوب فکر کنند و یا دراین چارچوب حرکت ... یعنی برای دیگران تصمیم گرفتیم بدون مشورت و بدون دریافت پیشنهادات ... اینجا امکان ظهور استبداد هست ... استبداد با احترام به دیگران با درنظر گرفتن شخصیت دیگران فاصله دارد ... و استبداد با احتمال خطا همراه است ...همیشه می پرسیم چرا معصومین که عقل کل هستند در اموراز جمله اجتماعی آن ، مشورت می کردند ... مشورت کردن پیامبر با اصحابش براى مراعات حال آنها و احترام ایشان بود . این حرکت، خود موجب رشد اندیشه و تفکر در جامعه اسلامى مى شد... این اتفاق در ارتباط با دونفر ... تا دریک خانواده .. تا ده .. تاروستا ... وتا شهر ... وتا کشور ... وتاملل ... رخ می دهد ... گاهی ما در رهبری برای هدایت به جای ارشاد کردن استبداد می کنیم در صورتی که بایست بدانیم اختیار و تصمیم گیری باید با خود افراد باشد البته بعضا قصد ارشاد داشتیم اما استبدادی برخورد کردیم .. مثلا به فلانی میگوییم با این ازدواج نکن یا با آن ازدواج کن ... با این رفاقت کن یا باآن نکن ... یا اینجا برو ...یا آنجا نرو ... ماباید به افراد معیار بدهیم ... وافراد را از مسیر آگاه کنیم .. و به آنها بگوییم این مسیر ها چه دشواری هایی دارد ... تهدیدها رامشخص کنیم ... و فرصت ها را بگوییم ... اما تصمیم با خودشان باشد این یک نوع ادب است ... چون افراد بایدخود تنظیم کننده حدود باشند تا اینکه کوک شوند تا در حدود حرکت کنند ... شما این نقش ارشادی و یگانگی را در وصیت امیر المومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام به فرزندش می توانید ببیندید که چگونه وارد عرصه وصیت می شود ...
تو را جزئى از خود، بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونه اى که اگر به تو آسیبى رسد، چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است . کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم .... ودر ادامه حضرت معیارها ، تهدیدها و مسیرها و چشم اندازها را معرفی می کنند ...دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند. چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و کژتابیهاى شب و روز برحذر دار. اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز ..... اى فرزند، خود را در آنچه میان تو و دیگران است ، ترازویى پندار. پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى دارى و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمى خواهى و به کس ستم مکن همانگونه که نخواهى که بر تو ستم کنند.
به دیگران نیکى کن ، همانگونه که خواهى که به تو نیکى کنند. آنچه از دیگران زشت مى دارى از خود نیز زشت بدار. آنچه از مردم به تو مى رسد و خشنودت مى سازد، سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد. آنچه نمى دانى مگوى ، هر چند، آنچه مى دانى اندک باشد و آنچه نمى پسندى که به تو گویند، تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى ، خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى . سخت بکوش ، ولى گنجور دیگران مباش . و چون راه خویش یافتى ، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش .
و بدان ، که در برابر تو راهى است ، بس دراز و با مشقت بسیار. پیمودن این راه را نیاز به طلب است ، به وجهى نیکو. توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند، در عین سبک بودن پشتت از بار گران .